دراز کردن یا کشیدن. تطویل. (یادداشت مؤلف) ، دراز کردن چیزی را یا مطلبی را. (یادداشت مؤلف). کاری که ممکن است بزودی پایان یابداز روی غرض طولانی کردن. طول دادن. اطاله. مطاوغه
دراز کردن یا کشیدن. تطویل. (یادداشت مؤلف) ، دراز کردن چیزی را یا مطلبی را. (یادداشت مؤلف). کاری که ممکن است بزودی پایان یابداز روی غرض طولانی کردن. طول دادن. اطاله. مطاوغه
در مقصود بر روی کسی واکردن. (آنندراج). گشاد دادن. - کشاد دادن کار، متعدی کشودن کار. (آنندراج) : کار را دادن کشاد آلوده خود را کردنست تکیه بر دیوار در را وقت در واکردنست. محسن تأثیر (ازآنندراج). رجوع به گشاد دادن شود. - کشاد کار، برآمدن حاجت. (آنندراج). رسید مقصود: خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست کشاد کار من اندر کرشمه های تو بست. حافظ (از آنندراج)
در مقصود بر روی کسی واکردن. (آنندراج). گشاد دادن. - کشاد دادن کار، متعدی کشودن کار. (آنندراج) : کار را دادن کشاد آلوده خود را کردنست تکیه بر دیوار در را وقت در واکردنست. محسن تأثیر (ازآنندراج). رجوع به گشاد دادن شود. - کشاد کار، برآمدن حاجت. (آنندراج). رسیدِ مقصود: خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست کشاد کار من اندر کرشمه های تو بست. حافظ (از آنندراج)
سکرگونه ای بخشیدن. نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن: این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود، لذت دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به بچه کیف (حبی که تریاک یا عصارۀ کوکنار دارد) دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سکرگونه ای بخشیدن. نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن: این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود، لذت دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به بچه کیف (حبی که تریاک یا عصارۀ کوکنار دارد) دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شیر خورانیدن به بچه. شیر خورانیدن مادر یا دایه با پستان یا پستانک بچه را. ارضاع. رضاع. (یادداشت مؤلف). املاج. لبان. (منتهی الارب). تمهیق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ارضاع: ملح، شیر دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). ملاح، شیر دادن کودک را با کودک دیگر. (منتهی الارب). ارغاث. (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی). املاج، شیر دادن بچه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : چنان است دادش که روباه پیر نهد بچه را تا دهد شیر شیر. اسدی
شیر خورانیدن به بچه. شیر خورانیدن مادر یا دایه با پستان یا پستانک بچه را. ارضاع. رضاع. (یادداشت مؤلف). املاج. لبان. (منتهی الارب). تمهیق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ارضاع: ملح، شیر دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). ملاح، شیر دادن کودک را با کودک دیگر. (منتهی الارب). ارغاث. (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی). املاج، شیر دادن بچه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : چنان است دادش که روباه پیر نهد بچه را تا دهد شیر شیر. اسدی